به گزارش گروه بینالملل عصر قانون: پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ ایالات متحده آمریکا به عنوان یک ابرقدرت جهانی ظهور کرد و سیاست خارجی خود را بر مبنای گسترش نفوذ و مهار آنچه «تهدید کمونیسم» مینامید، شکل داد.
قصد دارد بهطور جامع به بررسی مداخلات نظامی و مخفی آمریکا در کشورهای مختلف جهان بعد از جنگ جهانی دوم بپردازد، این مداخلات، که شامل کودتاها، عملیاتهای مخفی سیا، حمایت از رژیمهای دیکتاتوری، و جنگهای نیابتی بود پیامدهای عمیقی بر سیاست، اقتصاد و حقوق بشر در کشورهای هدف داشته است.
این اقدامات معمولاً تحت پوشش مبارزه با کمونیسم انجام میشدند، اما در واقع، هدف اصلی آنها جلوگیری از شکلگیری دولتهایی بود که مسیر توسعهای مستقل از سیاستهای خارجی آمریکا را دنبال میکردند.
قسمت یازدهم این مجموعه به مجموعهای از دخالتهای آمریکا در منطقه غرب آسیا بین سالهای ۱۹۵۷ تا ۱۹۵۸ میپردازد.
مقدمه
پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵، جهان وارد دورهای به نام جنگ سرد شد. در این دوره، ایالات متحده آمریکا به دنبال کنترل مناطق استراتژیک جهان بود. غرب آسیا که بیش از نیمی از ذخایر نفت شناختهشده جهان را در خود جای داده بود، یکی از مهمترین میدانهای این تلاش بود.
در دهه ۱۹۵۰، این منطقه شاهد خیزش جنبشهای ملیگرایی عرب بود؛ جنبشهایی که خواستار استقلال کامل از قدرتهای استعماری قدیمی (مانند بریتانیا و فرانسه) و حتی از نفوذ جدید آمریکا بودند. رهبرانی مانند جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر، نماد این ملیگرایی بودند.
ناصر نه تنها صنعت کانال سوئز را در سال ۱۹۵۶ ملی کرد بلکه ایده پانعربیسم (اتحاد همه کشورهای عرب) و بیطرفی مثبت (عدم پیوستن به هیچیک از بلوکهای شرق یا غرب) را ترویج میداد. ایالات متحده این جنبشها را، حتی اگر هیچ ارتباط واقعی با کمونیسم نداشتند، تهدیدی برای منافع خود میدید، زیرا میتوانستند کنترل بر نفت و مسیرهای تجاری را از دست واشنگتن خارج کنند.
در این میان، دولت دوایت آیزنهاور، رئیسجمهور جمهوریخواه آمریکا، سیاست خارجی تهاجمیتری اتخاذ کرد. در ۹ مارس ۱۹۵۷، کنگره آمریکا قطعنامهای را تصویب کرد که به دکترین آیزنهاور معروف شد. این سند اعلام میکرد حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشورهای خاورمیانه برای منافع ملی آمریکا و صلح جهانی حیاتی است. بخش عملی دکترین این بود که ایالات متحده آماده است نیروی مسلح به کار گیرد تا به هر کشور خاورمیانهای که درخواست کند، در برابر تهاجم مسلحانه از سوی کشوری تحت کنترل کمونیسم بینالمللی، کمک کند.
این دکترین، خاورمیانه را رسماً به حوزه نفوذ مستقیم آمریکا اضافه کرد، مشابه دکترین مونرو (برای آمریکای لاتین) و دکترین ترومن (برای اروپا). اما نکته مهم این بود که دکترین هیچ اشارهای به تجاوزات غیرکمونیستی نکرد؛ مثلاً حمله اسرائیل، بریتانیا و فرانسه به مصر در بحران سوئز ۱۹۵۶ را نادیده گرفت و در عمل، ابزاری برای مداخله حتی بدون وجود تهدید واقعی کمونیستی شد.

دوایت دی. آیزنهاور (۱۸۹۰ – ۱۹۶۹) فرمانده ارتش ایالات متحده در اروپا در حال شلیک یک تفنگ ترکیبی ساخت آلمان با دید تلسکوپی
بحران اردن: آغاز پرداختهای مخفی سیا
در بهار ۱۹۵۷، اردن صحنه یک بحران داخلی شد که آمریکا بلافاصله آن را به جنگ سرد ربط داد. ملک حسین، حاکم جوان و غربگرای اردن با سلیمان نبولسی، نخستوزیرش که گرایش به بیطرفی داشت، درگیر شد. نبولسی اعلام کرد اردن باید روابط نزدیکتری با شوروی برقرار کند و کمک اقتصادی از مسکو بپذیرد. او کمک آمریکا را رد کرد، زیرا واشنگتن شرط کرده بود اردن روابطش با مصر جمال عبدالناصر را قطع کند و پناهندگان فلسطینی را به طور دائم اسکان دهد.
این اظهارات و سیاستهای نبولسی همراه با نزدیکی او به مصر و سوریه شایعاتی را برانگیخت مبنی بر اینکه یک کودتا علیه ملک حسین در حال برنامهریزی است و این کودتا از سوی مصر (ناصر)، سوریه و گروههای فلسطینی مقیم اردن حمایت میشود. فلسطینیها که بخش بزرگی از جمعیت اردن را تشکیل میدادند، اغلب حامی ناصر بودند و از سیاستهای غربگرای حسین ناراضی بودند.

ملک حسین در میان نیروهایش در آوریل ۱۹۵۷
حسین که احساس خطر کرد در آوریل ۱۹۵۷ نبولسی را برکنار کرد، حکومت نظامی اعلام کرد، دولت و ارتش را از عناصر چپگرا و حامی ناصر پاکسازی کرد و همه احزاب سیاسی را ممنوع ساخت. اردن به سرعت به آرامش نسبی بازگشت.
اما ایالات متحده این بحران داخلی اردن را فرصت طلایی برای اجرای دکترین آیزنهاور دید. ملک حسین، در بیانیه رسمی خود پس از اعلام حکومت نظامی برای توجیه سرکوب مخالفان، مستقیماً از عبارت «کمونیسم بینالمللی و پیروان آن» استفاده کرد و گفت این نیروها «تلاش میکنند کشور من را نابود کنند». او البته هیچ مدرک یا جزئیاتی ارائه نداد و وقتی خبرنگاران پرسیدند دقیقاً چه شواهدی دارد، از پاسخ طفره رفت.
واشنگتن بلافاصله این عبارت را بهانه کرد. وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد اردن در معرض «تهاجم کمونیستی» قرار دارد و باید از دکترین آیزنهاور استفاده شود و به همین دلیل بدون اینکه منتظر درخواست رسمی از سوی حسین بماند، ناوگان ششم دریایی را به مدیترانه شرقی اعزام کرد.
در همین سال ۱۹۵۷، سازمان سیا پرداختهای پول مخفی به ملک حسین را آغاز کرد؛ مبلغی که در ابتدا میلیونها دلار در سال بود و به مدت بیست سال ادامه یافت. در مقابل، حسین به آژانسهای اطلاعاتی آمریکا اجازه داد آزادانه در اردن فعالیت کنند، اطلاعات محرمانه در اختیارشان بگذارد و بخشی از این پول را به مقامات دیگر دولتی که با سیا همکاری میکردند، برساند. این پرداختها بعدها با عنوان «هزینه حفظ ثبات» توجیه شد.
بحران سوریه: پروپاگاندای دروغین
چند ماه بعد، در تابستان و پاییز ۱۹۵۷، نوبت سوریه رسید که هدف اصلی خشم واشنگتن قرار گیرد. این کشور روابط تجاری گسترده با شوروی برقرار کرده بود، کمکهای اقتصادی دریافت میکرد و تسلیحات نظامی خریداری میکرد؛ همچنین نیروهایش در شوروی آموزش میدیدند.
این روابط تا حد زیادی نتیجه سیاست جان فاستر دالس، وزیر خارجه آمریکا، بود که در سالهای پیش، کمکهای آمریکا به سوریه را رد کرده بود و راه را برای نزدیک شدن دمشق به مسکو باز گذاشته بود.در اوت ۱۹۵۷، دولت سوریه یک توطئه مخفی سیا برای سرنگونی رژیم خود را افشا کرد. بلافاصله پس از این افشاگری، مقامات آمریکایی و رسانههای این کشور شروع به تکرار یک عبارت کردند: سوریه حالا «ماهواره شوروی» یا «شبهماهواره» است.

این برچسبزنیها کاملاً بر پایه گزارشهای جعلی بود. کنت لاو، خبرنگار روزنامه نیویورک تایمز که با سیا ارتباط نزدیک داشت، سالها بعد در خاطراتش فاش کرد که سفارت آمریکا در دمشق بهطور سیستماتیک گزارشهای دروغین منتشر میکرد. برای مثال:ادعا میشد صدها جنگنده میگ روسی به بندر لاذقیه وارد شدهاند – در حالی که لاو خودش در نوامبر و دسامبر ۱۹۵۶ تمام سوریه را زیر پا گذاشت و حتی یک میگ هم ندید. یا میگفتند سرهنگ عبدالحمید سراج، رئیس سازمان اطلاعات سوریه، کودتای کمونیستی به راه انداخته – در حالی که سراج یک ضدکمونیست سرسخت بود و همان توطئه سیا را کشف و خنثی کرده بود.
این گزارشهای ساختگی حتی از بیروت – که فقط دو ساعت با ماشین از دمشق فاصله دارد – توسط خبرنگارانی که فریب خورده بودند یا اطلاعات غلط از سیا دریافت کرده بودند، منتشر میشد.
آیزنهاور، برای اینکه ادعای «بحران بزرگ» در سوریه را مستند کند، لوی هندرسون، دیپلمات ارشد و باتجربه خود را به خاورمیانه فرستاد. هندرسون پس از سفری کوتاه به چند پایتخت عرب بازگشت و در گزارش رسمیاش اعلام کرد: «همه کشورهای خاورمیانه از بحران سوریه در وحشت و هراسند.»
او حتی یک کلمه هم درباره نظر خود سوریها نگفت – گویی سوریه خودش بخشی از این «بحران» نبود .اما جالبتر اینکه، دو ماه پیش از این سفر، یعنی در ژوئن ۱۹۵۷، یک یادداشت محرمانه داخلی وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) دقیقاً چیز دیگری میگفت: «شوروی هیچ قصدی برای مداخله مستقیم در هیچیک از بحرانهای قبلی خاورمیانه نداشته و بسیار بعید است که برای موفقیت یک کودتای چپگرا در سوریه هم مستقیماً وارد عمل شود.»
این یادداشت نشان میداد که هیچ تهدید واقعی از جانب شوروی وجود نداشت، اما واشنگتن به هر حال نیاز به یک «دشمن» داشت تا مداخلهاش را توجیه کند.
با این حال، درست یک روز پس از بازگشت لوی هندرسون از خاورمیانه، یعنی در اوایل سپتامبر ۱۹۵۷، ایالات متحده تصمیم گرفت اقدامات نظامی خود را تشدید کند. دولت آیزنهاور بار دیگر ناوگان ششم دریایی را به سمت مدیترانه شرقی اعزام کرد و همزمان حجم قابل توجهی تسلیحات سنگین، از جمله تانک، توپخانه و مهمات، به کشورهای اردن، لبنان، عراق، ترکیه و عربستان سعودی فرستاد.
چند روز بعد، عربستان سعودی نیز به طور رسمی به فهرست دریافتکنندگان این کمکهای نظامی اضافه شد. دولت سوریه که این تحرکات را تهدید مستقیم علیه خود میدید، بلافاصله واکنش نشان داد و اعلام کرد هواپیماهای ناشناس، که بعدها مشخص شد متعلق به آمریکا یا ترکیه هستند، به مدت چهار روز متوالی بر فراز بندر لاذقیه، جایی که کشتیهای حامل تسلیحات شوروی پهلو میگرفتند، پرواز کردهاند.
سوریه همچنین ادعا کرد ترکیه حدود پنجاه هزار سرباز را در مرز مشترک با این کشور مستقر کرده است. ترکیه در پاسخ گفت این فقط یک مانور نظامی عادی است، اما سوریها این توضیح را نپذیرفتند و آن را پوششی برای تهدید واقعی دانستند.
دوایت آیزنهاور بعدها در خاطرات خود به صراحت نوشت که ایالات متحده به ترکیه، عراق و اردن قول رسمی داده بود در صورتی که این کشورها برای آنچه او «دفع تهاجم پیشبینیشده از سوی سوریه» نامید، به این کشور حمله کنند، آمریکا نه تنها تسلیحات از دست رفته را فوراً جایگزین خواهد کرد، بلکه حمل و نقل سریع تسلیحات جدید را نیز تضمین میکند.
او این تعهد را کاملاً دفاعی توصیف کرد، در حالی که هیچ تهاجم واقعی از سوی سوریه رخ نداده بود و حتی هیچ نشانهای از آن وجود نداشت. یکی از مشاوران نزدیک آیزنهاور به نام امت جان هیوز در یادداشتهای شخصی خود حتی به تلاشهای پنهان و ناشیانه ایالات متحده برای تحریک ترکیه به آغاز جنگ با سوریه اشاره کرد و این اقدامات را «تلاشهای ناشیانه برای ایجاد درگیری» نامید.
جان فاستر دالس، وزیر خارجه آمریکا، در چندین کنفرانس مطبوعاتی عمومی تلاش کرد استفاده از دکترین آیزنهاور را برای اقدام نظامی علیه سوریه توجیه کند، اما هر بار در توضیح گیر میکرد. او نمیتوانست توضیح دهد چرا باید از این دکترین استفاده شود، چون سوریه نه درخواست کمک کرده بود و نه هیچ تهاجم مسلحانهای از سوی کشوری تحت کنترل کمونیسم بینالمللی رخ داده بود.
در همین حال، کشورهای کلیدی عرب، یعنی اردن، عراق و عربستان سعودی، هیچکدام ادعای آمریکا درباره تهدید سوریه را تأیید نکردند. ملک حسین درست در اوج این بحران به تعطیلات در اروپا رفت و نشان داد که خود را در خطر جدی نمیبیند. نخستوزیر عراق اعلام کرد کشورش با سوریه به تفاهم کامل رسیده است. ملک سعود نیز در نامهای مستقیم به آیزنهاور نوشت که نگرانی آمریکا درباره سوریه کاملاً اغراقآمیز است و هرگونه تلاش برای سرنگونی رژیم سوریه فقط باعث میشود سوریها بیشتر به سمت شوروی متمایل شوند.
در نهایت، تنش به تدریج فروکش کرد. جان فاستر دالس در یک کنفرانس مطبوعاتی اعتراف کرد که وضعیت داخلی سوریه کاملاً روشن نیست و گاهی نوسان دارد. دولت سوریه نیز برای کمک به کاهش تنش اعلام کرد ناوهای آمریکایی در فاصله پانزده مایلی ساحل بودهاند و بدون هیچ توقف یا تهدیدی، آرام از منطقه گذشتهاند.
توطئه پنهان علیه ناصر: از پیشنهاد ترور تا کمدی سیاه دیپلماسی
در همین دوره پرتلاطم از سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۵۸، ایالات متحده در یک توطئه گسترده و پنهان برای سرنگونی جمال عبدالناصر رهبر مصر و نماد اصلی ملیگرایی عرب، نقش فعال داشت. ناصر پس از کودتای افسران آزاد در ژوئیه ۱۹۵۲ به قدرت رسیده بود؛ کودتایی که شاه فاروق، آخرین پادشان مصر، را سرنگون کرد و راه را برای جمهوری باز کرد.
سازمان سیا گاهی ادعا میکند که در این کودتای افسران آزاد نقش داشته، اما اسناد و تحقیقات معتبر تاریخی این ادعا را بسیار ضعیف و فاقد مدرک محکم میدانند. ناصر با ملی کردن کانال سوئز در ۱۹۵۶ و ترویج ایده پانعربیسم به تهدیدی جدی برای نظامهای سلطنتی عرب (مانند عربستان و عراق) و منافع غربی در نفت و مسیرهای تجاری تبدیل شده بود.
همه چیز از ژانویه ۱۹۵۷ آغاز شد، وقتی آلن دالس رئیس سازمان سیا، و کرمیت روزولت افسر ارشد سیا و نوه رئیسجمهور سابق آمریکا تئودور روزولت، در نیویورک با دو شخصیت کلیدی عرب دیدار کردند: ملک سعود، پادشاه عربستان سعودی، و عبدالإله، ولیعهد عراق.
آنها به این دو پیشنهاد دادند که سیا بودجه، برنامهریزی و پشتیبانی اطلاعاتی برای براندازی ناصر فراهم کند، زیرا ناصر با شعارهای ضدسلطنتی و ملیگرایانهاش، پایههای حکومتهای پادشاهی را لرزانده بود. عبدالإله اصرار داشت بریتانیا هم در این توطئه شرکت کند، اما سعودیها پس از بحران سوئز روابطشان با انگلیس را قطع کرده بودند و حاضر به همکاری با لندن نبودند.
در نتیجه، سیا جداگانه با هر کدام وارد مذاکره شد و بودجهای کلان برای مخالفت با ناصر و حذف نفوذ او بهویژه در سوریه اختصاص داد. برای هماهنگی این عملیات، یک گروه مخفی اطلاعاتی در بیروت، پایتخت لبنان، تشکیل شد که نمایندگان اطلاعاتی بریتانیا، عراق، اردن و لبنان در آن حضور داشتند.
جلسات این گروه آنقدر علنی و بیپروا بود که حتی سفیر مصر در لبنان در محافل دیپلماتیک شرطبندی میکرد که کودتای بعدی آمریکا در کدام کشور عرب رخ خواهد داد. ویلبر کرین ایولند، یکی از متخصصان ارشد سیا در خاورمیانه که در جلسات وزارت خارجه حضور داشت، بعدها در خاطراتش نوشت که برادران دالس یعنی جان فاستر دالس (وزیر خارجه) و آلن دالس (رئیس سیا) به کرمیت روزولت دستور مستقیم دادند تا با بریتانیا برای سرنگونی ناصر همکاری کند.
روزولت در این جلسات از طرحی به نام «انقلاب کاخ» در مصر سخن میگفت، یعنی کودتایی از درون دربار یا ارتش مصر. در یکی از همین جلسات مخفی در بیروت، نماینده سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا (SIS) اعلام کرد که تیمهای ترور برای کشتن ناصر اعزام شدهاند.
بین ژوئیه ۱۹۵۷ و اکتبر ۱۹۵۸ دولتهای مصر و سوریه دستکم هشت توطئه جداگانه را افشا کردند که هدفشان سرنگونی یکی از دو دولت، ترور ناصر یا جلوگیری از اتحاد مصر و سوریه بود. در بیشتر این موارد، عربستان سعودی، عراق و ایالات متحده به عنوان طراحان اصلی نام برده میشدند.
یکی از عجیبترین این توطئهها از یک سوءتفاهم خطرناک ناشی شد: آیزنهاور در جلسهای گفته بود امیدوار است «مشکل ناصر از بین برود» و منظور او بهبود روابط دیپلماتیک بود، اما برادران دالس این عبارت را به عنوان دستور ترور تفسیر کردند.
وقتی اشتباه مشخص شد، جان فاستر دالس فوراً دستور توقف عملیات را داد. این توطئهها پر از اتحادهای پیچیده، زیرتوطئهها و عدم اعتماد میان دولتهای درگیر بود و گاهی به کمدی سیاه دیپلماسی شبیه میشد؛ مثلاً گروههای مختلف همزمان با هم همکاری میکردند و علیه هم توطئه میچیدند، و اطلاعات لو میرفت، نقشهها خراب میشد و در نهایت هیچکدام به نتیجه نمیرسید.
اتحاد عرب و کودتای خونین عراق
در ژانویه ۱۹۵۸، سوریه و مصر با امضای پیمانی رسمی، جمهوری متحد عرب (UAR) را تشکیل دادند؛ کشوری واحد با جمال عبدالناصر به عنوان رئیسجمهور و دمشق و قاهره به عنوان دو پایتخت موازی.
این اتحاد بزرگترین گام عملی در راستای پانعربیسم بود و میلیونها عرب را در سراسر منطقه به وجد آورد. اما سوریه بود که پیشقدم این اتحاد شد، نه مصر. دلیل اصلی این ابتکار، ترس شدید دمشق از مداخله نظامی یا کودتای آمریکا بود؛ همانطور که در بحران ۱۹۵۷ دیده بودند، واشنگتن بارها برای سرنگونی رژیم سوریه تلاش کرده بود. سوریها معتقد بودند تنها راه بقا، پیوستن به مصر قدرتمند ناصر است.
ایالات متحده که از این اتحاد به شدت نگران شده بود، فوراً واکنش نشان داد. واشنگتن میانجیگری پنهان کرد تا عراق و اردن یک اتحاد رقیب به نام «اتحاد عرب» تشکیل دهند؛ اتحادی که قرار بود جلوی گسترش نفوذ ناصریسم را بگیرد و نظامهای سلطنتی را حفظ کند. این پیمان با حمایت مالی و سیاسی آمریکا شکل گرفت و ملک حسین و خاندان هاشمی عراق در آن نقش اصلی داشتند.
اما این اتحاد بسیار کوتاهمدت بود. در ۱۴ ژوئیه ۱۹۵۸، یک کودتای خونین و ناگهانی در بغداد رخ داد. گروهی از افسران ارتش به رهبری عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف، کاخ سلطنتی را محاصره کردند. پادشاه فیصل دوم (که تنها ۲۳ سال داشت)، نخستوزیر نوری سعید و دیگر اعضای خاندان سلطنتی کشته شدند. اجساد برخی از آنها در خیابانها کشیده شد و به دار آویخته شد. جمهوری عراق اعلام شد و پیمان اتحاد عرب با اردن فوراً فسخ گردید.

خودروهای نظامی بهآرامی در خیابانهای شلوغ بغداد، پایتخت عراق، در حال حرکتاند؛ این عکس در ۱۴ ژوئیه ۱۹۵۸، تنها چند ساعت پس از کودتای نظامی گرفته شده است. در این روز، ارتش با یک کودتای برقآسا کنترل کشور را به دست گرفت، سلطنت را سرنگون کرد و جمهوری اعلام نمود. پادشاه فیصل دوم و ولیعهد عبدالإله در اوج درگیریها، در داخل کاخ سلطنتی تیرباران و کشته شدند
آیزنهاور در خاطراتش این لحظه را «یکی از تاریکترین روزهای جنگ سرد» توصیف کرد و نوشت: «این تحول ناگهانی میتواند نفوذ غربی در کل خاورمیانه را کاملاً از بین ببرد.»
هرچند او به صراحت از نفت سخن نگفت، اما عراق یکی از بزرگترین ذخایر نفت جهان را در اختیار داشت و حالا تحت کنترل حکومتی بود که ممکن بود مستقل از واشنگتن عمل کند و حتی به سمت شوروی متمایل شود. این نگرانی، زمینهساز مداخله مستقیم آمریکا در لبنان شد که تنها یک روز بعد رخ داد.
مداخله مستقیم در لبنان

یک تفنگدار دریایی آمریکا در سنگر (فاکسهول) در حومه بیروت، در جریان بحران لبنان ۱۹۵۸
لبنان در دهه ۱۹۵۰ نزدیکترین متحد آمریکا در میان کشورهای عرب بود؛ کشوری کوچک اما استراتژیک در ساحل مدیترانه که به دلیل موقعیت جغرافیایی، ترکیب جمعیتی متنوع (مسیحیان مارونی، سنیها، شیعیان و دروزیها) و اقتصاد باز، به عنوان پایگاه اصلی نفوذ غرب در خاورمیانه عمل میکرد.
کامیل شمعون، رئیسجمهور مسیحی مارونی، و چارلز ملک، وزیر خارجه و فیلسوف برجسته لبنانی، با اشتیاق کامل به دکترین آیزنهاور پیوستند و لبنان را به عنوان نمونهای از یک کشور عرب «جهان آزاد» معرفی کردند. اسناد سیا نشان میدهد که این سازمان احتمالاً در پیروزی شمعون در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹۵۲ نقش داشته است، هرچند جزئیات دقیق آن هنوز محرمانه است.
در ژوئن ۱۹۵۷، وقتی انتخابات پارلمانی لبنان برگزار شد، سازمان سیا میلیونها دلار به صورت پنهان برای حمایت از نامزدهای پروآمریکایی و ضد ناصری هزینه کرد. هدف این بود که شمعون بتواند اکثریت پارلمان را به دست آورد، قانون اساسی را تغییر دهد و برای دور دوم ریاستجمهوری (که طبق قانون اساسی ممنوع بود) نامزد شود.
یک متخصص انتخابات سیا با کیسههای پر از پول نقد به بیروت فرستاده شد تا رأی خریداری کند، کمپینهای تبلیغاتی راهاندازی کند و حتی روزنامهنگاران و رهبران محلی را بخرد. نتیجه، پیروزی قاطع نامزدهای طرفدار شمعون بود، اما این پیروزی مشروعیت نداشت و اعتراضات گسترده داخلی را برانگیخت.
از اواخر آوریل ۱۹۵۸، تنشها در لبنان به اوج خود رسید. مخالفان سیاسی – که عمدتاً مسلمانان سنی و شیعه حامی جمال عبدالناصر بودند – به خیابانها ریختند و علیه گرایش شدید غربگرایانه دولت، نقض بیطرفی ملی لبنان (که طبق پیمان ملی ۱۹۴۳ پس از استقلال از فرانسه، قدرت باید بین طوایف تقسیم شود) و شایعات تأییدشده درباره قصد شمعون برای دور دوم تظاهرات کردند. این اعتراضات ابتدا مسالمتآمیز بود، اما به سرعت به درگیریهای خیابانی، بمبگذاریها و سرکوب خشن پلیس تبدیل شد.
در مه ۱۹۵۸، ترور یک روزنامهنگار برجسته ضددولتی به نام نسیم ناصر جرقه شورش مسلحانه در چندین منطقه، بهویژه طرابلس، صیدا و محلههای مسلماننشین بیروت را زد. مخالفان سلاح به دست گرفتند، جادهها را بستند و مناطق بزرگی را تحت کنترل درآوردند.
آیزنهاور بلافاصله کمونیستها، شوروی و اتحاد تازهتأسیس مصر-سوریه (UAR) را مقصر دانست و ناوگان ششم را برای سومین بار در کمتر از یک سال به سواحل لبنان فرستاد. اما دو گزارش مستقل سازمان ملل در ژوئن و ژوئیه ۱۹۵۸ به صراحت اعلام کردند که هیچ مداخله قابل توجهی از سوی UAR در لبنان وجود نداشته است. تاریخنگاران نیز تأکید میکنند که شورش کاملاً ریشه داخلی داشت و ناشی از نارضایتی عمیق از سیاستهای شمعون بود.

با این حال، کودتای خونین ۱۴ ژوئیه در عراق همه چیز را تغییر داد. وقتی خبر کشته شدن پادشاه و نخستوزیر عراق به بیروت رسید، شمعون که از ترس ترور در کاخ ریاستجمهوری محبوس شده بود، فوراً دکترین آیزنهاور را فعال کرد.
او دیگر به دنبال قدرت نبود؛ فقط میخواست زنده بماند. روز بعد، ۱۵ ژوئیه، تفنگداران دریایی آمریکا با پشتیبانی ۷۰ کشتی جنگی و صدها هواپیما در سواحل بیروت فرود آمدند. تا اوت، تعداد نیروهای آمریکایی به ۱۴ هزار نفر رسید – بیشتر از کل ارتش و ژاندارمری لبنان.
آیزنهاور در بیانیههای عمومی اصرار داشت که نیروهای آمریکایی «ایستاده در لبنان» هستند و اشغالگر نیستند، اما واقعیت این بود که تانکهای ارتش لبنان در مقابل آنها صفآرایی کرده بودند و آماده شلیک بودند. فقط میانجیگری فوری سفیر آمریکا، رابرت مککینتاک، جلوی درگیری مستقیم را گرفت.
رابرت مورفی، فرستاده ویژه آیزنهاور، در دیدار با ژنرال فؤاد شهاب، فرمانده ارتش لبنان (که بیطرف مانده بود)، تهدید هستهای صریح کرد: «یک هواپیمای ناو ساراتوگا میتواند در چند دقیقه کل بیروت را با خاک یکسان کند. بهتر است نیروهای لبنانی تحریک نکنند.»
همزمان، سازمان سیا پخشهای رادیویی جعلی از ایستگاههای مخفی راهاندازی کرد که ادعا میکردند کمونیستها در حال تصرف لبنان هستند – پخشهایی که حتی رسانههای آمریکایی را فریب داد و باعث وحشت عمومی شد.
در ۳۱ ژوئیه ۱۹۵۸، فؤاد شهاب به عنوان رئیسجمهور جدید انتخاب شد؛ شخصیتی بیطرف، مورد احترام همه طوایف. با روی کار آمدن او، درگیریها به تدریج کاهش یافت. نیروهای آمریکایی تا اکتبر ۱۹۵۸، بدون شلیک حتی یک گلوله، عصبانی و سرخورده از لبنان خارج شدند. یک مطالعه داخلی پنتاگون بعدها نتیجه گرفت که شاید بدون مداخله نظامی آمریکا هم دقیقاً همین نتیجه به دست میآمد – یعنی شهاب رئیسجمهور میشد و بحران پایان مییافت.
اقدامات پنهان علیه عراق
در عراق، پس از کودتای ۱۴ ژوئیه ۱۹۵۸، ایالات متحده ابتدا قصد داشت حملۀ نظامی مستقیم انجام دهد تا نفوذ خود را حفظ کند. یک برنامۀ مشترک با ترکیه به نام CANNON-BONE تدوین شد که شامل ورود نیروهای آمریکایی و ترکیهای از شمال برای بازگرداندن نظم و احتمالاً نصب حکومتی طرفدار غرب بود.
اما شوروی بلافاصله تهدید کرد که در صورت هرگونه تهاجم، مستقیماً وارد عمل میشود و حتی ممکن است موشکهای بالستیک خود را به سمت پایگاههای ناتو در ترکیه شلیک کند. این تهدید جدی، آیزنهاور را مجبور کرد برنامه حمله را کاملاً لغو کند.
با این حال، واشنگتن دست از تلاش برنداشت. از سال ۱۹۶۰، سازمان سیا شروع به کمک مالی و تسلیحاتی پنهان به کردهای مبارز در شمال عراق کرد تا عبدالکریم قاسم، رهبر جدید و ملیگرای عراق، را تحت فشار قرار دهد.

عبدالکریم قاسم
قاسم که پایهگذار اوپک (سازمان کشورهای صادرکنندۀ نفت) در سال ۱۹۵۹ بود، سیاست مستقل از آمریکا را دنبال میکرد: نفت را ملی کرد، روابط تجاری با شوروی برقرار کرد و از ناصریسم فاصله گرفت. سیا او را تهدیدی برای منافع نفتی غرب میدید.
در همین سال ۱۹۶۰، سیا یک دستمال آغشته به عامل شیمیایی ناتوانکننده (احتمالاً نوعی سم عصبی) از طریق یک واسطه به قاسم فرستاد تا او را فلج یا ناتوان کند. اما این عملیات کاملاً ناموفق بود؛ قاسم هیچ آسیبی ندید. در نهایت، سه سال بعد، در فوریه ۱۹۶۳، قاسم در یک کودتای داخلی به رهبری حزب بعث سرنگون شد، زندانی، محاکمه و اعدام گردید. آمریکا در این کودتا نقش پنهان اما مؤثر داشت، هرچند مداخله مستقیم نظامی نکرد.
پایان سخن
تمام این مداخلات که در فاصله کوتاه دو سال رخ داد، از نمایش نیروی عظیم ناوگان ششم در بحرانهای اردن و سوریه گرفته تا فرود ناگهانی چهارده هزار تفنگدار دریایی در سواحل بیروت، از توطئههای پیدرپی سیا برای سرنگونی جمال عبدالناصر گرفته تا پرداختهای میلیون دلاری مخفی به ملک حسین، یک پیام واحد و بسیار روشن به جهان مخابره کرد: ایالات متحده حالا حاضر است هر حکومتی را که با منافعش همسو نباشد، تضعیف یا سرنگون کند.
این تحول، آغاز یک دوران جدید بود؛ دوران هژمونی آمریکایی در خاورمیانه که تا دههها بعد ادامه یافت و پیامدهای عمیقی بر سیاست، اقتصاد و سرنوشت ملتهای این منطقه گذاشت.
https://asrghanoon.ir/?p=139737
در یازدهمین شماره از سلسلهگزارشهای خبرگزاری تسنیم با موضوع مداخلههای آمریکا در جهان به بررسی سیاستهای مداخلهجویانه ایالات متحده در غرب آسیا در دهه 1950 میپردازیم. مداخلههایی که در بازه زمانی دو ساله در بسیاری از کشورهای منطقه انجام شد.




نظرات