به گزارش گروه اجتماعی عصر قانون: مهدی ابراهیمی، مدرس دانشگاه بهمناسبت ۱۲ آذرماه روز قانون اساسی در یادداشتی با عنوان «ولایت فقیه، سپر جمهور در برابر فساد سیاست و انحراف از اصول» نوشت: الگوی نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران، بهمثابه مطلوب دیرین اندیشه سیاسی اسلام و مسلمانان، توسط معمار کبیر انقلاب اسلامی از بدو امر بر بنیانی دوگانه استوار گردید: نخست، اصول و قواعد زمامداری توحیدمحور قانون اساسی و دوم، اراده تاریخی و جمعی ملت ایران که در انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ به اوج بلوغ و ظهور خود رسید و کنار سرسپردگی به امام امت، به نظام جدید حاکم، مشروعیت سیاسی تامه عطا نمود، در این میان، نهاد ولایت فقیه بهعنوان ستون خیمه این ساختار سیاسی ظاهر میشود، نهادی بدیع و بیبدیل که نهجایگزین جمهوریت، بلکه حافظ، نگهبان و مصونیتبخش آن است، درحقیقت، ولایت فقیه نقش «سپر نهادی» را ایفا میکند، سپری که نخواهد گذاشت امواج قدرتطلبی، نفوذ بیگانه، یا انحرافات ساختاری، اراده جمهور یا مسیر حرکت انقلابی وی را تحت تأثیر قرار دهد یا متزلزل سازد.
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مانند سایر قوانین اساسی نیست که صرفاً به تعیین حدود قدرت، تنظیم رفتار حکمرانان و تثبیت حقوق بنیادین مردم بپردازد. این قانون مترقی و متعالی، خلاف بسیاری از نمونههای مشابه خود، درپی آن است که جمهوریت را با هویت دینی، آزادی را با عدالت و اراده مردم را با مصالح کلان جامعه بهنحوی پیوند دهد که اصول و ارزشهای آن درگذرزمان و تصدی افراد و جناحهای مختلف، دستخوش زوال یا انحراف نشود. اصول ۶، ۵۶، ۵۹ و سایر اصول مرتبط با حاکمیت ملی، تبیینی آشکار از نقش برجسته و جایگاه مردم در تصمیمگیریهای عمومی هستند. جمهوریت در این چارچوب، صرفاً عملکرد انتخاباتی ندارد، بلکه بنیانی معرفتی و سیاسی است که «هرگونه» اعمال قدرت باید با آن سنجیده و ارزیابی شود، چرا که این اراده «جمهور مؤمن و معتقد» است که در رأس همه امور است.
بررسی سیر دموکراسیها و وضعیت سیاسی کنونی ملتها گواه این حقیقت است که جمهوریت برای تداوم، نیازمند نگهدارنده و پاسبانی است که آن را از تهدیدات ساختاری محافظت کند. تجربه تاریخی و تطبیقی نشان داده است که نظامهای سیاسی، هرچقدر هم بر رأی مردم استوار باشند، اگر سازوکاری برای مهار قدرت، جلوگیری از انحراف نهادها، و مقاومت در برابر نفوذ الیگارشی سیاسی و اقتصادی نداشته باشند، بهتدریج از درون دچار اضمحلال و در نهایت بهنفع اصحاب قدرت و ثروت مصادره میشوند. قانون اساسی ایران این نقیصه را با طراحی نهادی کلیدی، هوشمندانه برطرف کرده است؛ نهادی که از خاستگاه فقه اسلامی نشئت یافته و بر مبنای اصول حقوق اساسی و زمامداری تراز، در جایگاه عالیترین مقام نظارتی و راهبردی نظام نشسته است؛ نهاد ولایت فقیه.
ولایت فقیه در اندیشه حقوق اساسی ایران، پدیدهای استثنایی است، نه بهدلیل نحوه کنترل قدرت سیاسی، بلکه بهسبب نقش ویژه آن در حفظ تعادل و هماهنگی میان ارکان نظام. این نهاد، خلاف برخی تحلیلهای سطحی، قدرتی لجامگسیخته ندارد، بلکه دارای رسالت ایمنیبخشی و مسئولیتی بالاتر از وظایف سیاسی معمول است؛ یعنی پاسداری از هویت، مشروعیت و سلامت ساختار سیاسی کشور در ابعاد مادی و معنوی آن. اصل ۵ و اصل ۱۱۰ قانون اساسی، بهروشنی بیانگر این معنا است که رهبر، فراتر از هرمقام اجرایی دیگر، ناظری عالیرتبه، راهبری کلاننگر و داوری فصلالخطاب در تعارضات اساسی است.
شایان ذکر است که در نظام سیاسی ایران ولایت فقیه سه کارویژه اصلی و بنیادی دارد:
اول ـ صیانت از هویت دینی و آرمانهای انقلاب اسلامی؛ در جهانی که غولهای سرمایهداری و تبلیغات رسانهای میکوشند ارزشهای اصیل جوامع را تضعیف و بهنفع خود مصادره کنند، وجود نهادی که همواره پیوند نظام سیاسی با آرمانهای الهی، اصیل و مردمی انقلاب اسلامی را حفظ کند، ضرورتی انکارناپذیر است. ولی فقیه در این مقام، در نظام سیاسی ایران تبلور همه ارزشها و اصول انقلاب اسلامی است و نقشآفرینی او در این خصوص پاسداری از تمامی هویت ملی، تاریخی و ایمانی ایرانیان است.
دوم ـ نظارت فراقوهای مؤثر بر قوای سهگانه؛ این نهاد، عملکرد نهادهای انتخابی و انتصابی را در مقیاسی فراتر از سطح اجرایی بررسی میکند تا از تجاوز آنها از مرز قانون، یا افتادن در دام منافع گروهی، جلوگیری شود. چهبسا دولتی که عملکرد ضعیفی داشته باشد اما همچنان مورد حمایت ولی فقیه قرار میگیرد تا این منتخب آراء عموم بتواند بر امور کشور تسلط یابد و با یاری مردم، امور سامان یابد.
سوم ـ ثباتآفرینی در بحرانها؛ بحرانهای سیاسی محل ارزیابی و محک نظامهای سیاسی هستند، بزنگاههایی که احزاب سیاسی درصدد تعارض و تضاد با یکدیگر قرار میگیرند و ناخواسته کشور را با ایجاد تنش دربرابر دشمن خارجی آسیبپذیر میکنند. نقش رهبری در این لحظات، ایفای نقش داور و محدد و تثبیتکننده تعادل قواست؛ نقشی بیبدیل و حیاتبخش که در نبود آن، برخی کشورها به کودتا، تجزیه یا فروپاشی سیاسی سوق یافتهاند.
این وظایف و خصیصههاست که نظام جمهوری اسلامی ایران را بهرغم پنج دهه دشمنی، تحریم و عزم بر براندازی خصم دون، مصونیت بخشیده و رشادتهای او را متقدرانه در برابر چشم جهانیان قرار داده است و ازاینروست که در طرف دیگر، اغلب نظامهای سیاسی معاصر را مشاهده میکنیم که بهواقع قربانی و مسخر دستان قدرتهای نامرئی شده و از جوهره استقلال و اراده مبتنی بر خواست ملتها تهی گشتهاند.
امروزه در بسیاری از نظامهای سیاسی جهان، فقدان نهادی که بتواند از منظر کلان امور، بر روندهای سیاسی نظارت کند، سبب بروز نوعی «تسخیر ساختاری قدرت» شده است؛ وضعیتی که در آن گروههای ذینفوذ، اعم از سرمایهداران بزرگ، جریانهای فراملی یا نخبگان سیاسی، کنترل تدریجی نهادها را بهدست میگیرند. نتیجه این تسخیر، شکلگیری الیگارشیها و تبدیل رسانهها، و بلکه همه ابزارهای دموکراتیک، به ابزار مدیریت افکار عمومی بهنفع صاحبان قدرت است. بهمرور، سیاستهای ملی، تابع منافع جهانی نظام سرمایهداری و سیاستهای خارجی قدرتهای بزرگ میشود و مردم تنها در ظاهر صاحب رأیاند، این مصیبت تا بدانجا پیش میرود که احزاب و جمعیتها هیاهوی عظیمی در حمایت از سیاستهای دیکتهشدهای میدهند که بلاشک عامل تمام بدبختیهای کنونی ایشان است، حال آنکه بهوضوح نقض اصول و حقوق بنیادین را توسط دولتهای گماشته خود میبینند و عرق شرم و سکوت میریزند و همه بهسبب فقدان نهاد خردمند مهذب است تا با عیان نمودن ریشه فساد و تباهی، عدالت را مستقر کند و مردم را از سازکارهای نهادهشده به نام ایشان رهایی بخشد،
این بدانخاطر است که در جهان کنونی، بروز «فساد ساختاری» و «تسخیر قدرت» از سوی باندهای ثروت، رسانه و سیاست، امری عادی و متداول است. این تشکیلات در اغلب کشورها که فاقد نهادهای نظارتی مؤثر و کلاننگر هستند، عملاً جای رأی مردم را میگیرند؛ کسانی که ثروت و رسانه در اختیار دارند، جریان افکار عمومی را شکل میدهند و از دل آن، حاکمان موردنظر و همراه سیاستهای خود را برمیگزینند. در این فضا اراده ملی، اراده ایشان میشود و در فضای مملو از تخدیر و حس همراهی با نرم جهانی، جمهوریت به مسلخ میرود و از اراده عموم توسط ایشان مصادره میشود.
نهاد ولایت فقیه در جمهوری اسلامی ایران، دقیقاً برای پیشگیری از چنین فاجعهای طراحی شده است. سرِّ اینکه امام خمینی(ره) از ولایت فقیه بهعنوان عامل بازدارنده از بروز دیکتاتوری یاد میکند از اساس بر همین مبناست، سپر بلایی که مقابل پیوند شوم و خطرناک «سرمایه، رسانه و سیاست» سد مستحکمی برای ملت ایجاد میکند، ملتی که واجب است در صحنه باشد، آری این تنها فقیه مجتهد عادل و بابصیرت است که توانایی آن را دارد که از تبدیل اراده عمومی به ابزار تبلیغاتی گروههای قدرت جهت غارت سرمایههای عمومی جلوگیری کند.
دراین بستر ادراکی ولایت فقیه را باید مهمترین رکن بقای جمهوریت نظام سیاسی دانست، نهادی که همواره با تأکید بر حفظ ارزشهای انقلاب، عدالت اجتماعی و استقلال سیاسی، مانع از نفوذ شبکههای قدرت به قلب نظام میشود. اگر جمهوریت جوهره مشارکت مردم در سرنوشت خویش است، ولایت فقیه حصار و نگهبان آن جوهره است. این نهاد، بهجای آنکه اراده مردم را محدود کند، آن را از خطرات بیرونی و درونی حفظ میکند، خطراتی که اگر مجال ظهور یابند، نظام سیاسی را به دست لابیهای قدرت و صاحبان سرمایه میسپارند و مسیر انقلاب را منحرف میسازند، حال میخواهد این مسئله بهبهانه نگرشهای سوسیال باشد که قشر کارگر را مطیع حزب برتر قرار میدهد یا انگیزههای لیبرال که کارگزاران را در جهت منافع اربابان قدرت مزین و مبرا نماید.
خلاصه کلام اینکه نهاد ولایت فقیه، که محل تلاقی منصب عالی نظام سیاسی ایران با اصل اراده ملت است، با اتکای بر اصول و ارزشهای اسلامی و بهکارگیری عقلانیت سیاسی و با ایفای نقش داور مصلح، ناظر و راهبر، رکن رکین سلامت نظام سیاسی و عامل بقای جمهوریت در آن است، رکنی که اگر فرو ریزد، راه برای غلبه مزوّرین و خدعهفروشان، تحریف افکار عمومی، و استحاله تدریجی نظام گشوده میشود، ازاینرو، ولایت فقیه نه صرفاً یک نهاد سیاسی، بلکه ضرورتی حقوقی، عقلانی و تاریخی برای حفظ مسیر انقلاب اسلامی، سلامت و بقای هویت جمهوریت ایرانی، و صیانت از حق تعیین سرنوشت ملت ایران است.
https://asrghanoon.ir/?p=139656
ولایت فقیه مهمترین رکن بقای جمهوریت نظام سیاسی است، نهادی که همواره با تأکید بر حفظ ارزشهای انقلاب، عدالت اجتماعی و استقلال سیاسی، مانع از نفوذ شبکههای قدرت به قلب نظام میشود.




نظرات