گروه بین الملل عصرقانون: نشست دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا و بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژیم صهیونیستی، ترامپ از مذاکرات مستقیم بین ایران و آمریکا در روز شنبه خبر داد؛ در واکنش به این خبر نادرست ترامپ، سید عباس عراقچی وزیر امور خارجه اعلام کرد مذاکره غیرمستقیم ایران و آمریکا روز شنبه در عمان آغاز خواهد شد و وی و «استیو ویتکاف» فرستاده ویژه آمریکا در امور خاورمیانه با یکدیگر بهصورت غیرمستقیم گفتوگو خواهند کرد.
علاوه بر دونالد ترامپ، نتانیاهو نیز در این دیدار گفت: «اگر بتوان توافق با ایران را از طریق دیپلماتیک، به روشی که در لیبی انجام شد، انجام داد؛ فکر میکنم این کار خوبی خواهد بود.» این اظهارنظر نخست وزیر رژیم صهیونیستی موجب شد تا برخی شتابزده از عقب نشینی اسرائیل نسبت به تمایل آنها به گزینه نظامی خبر دهند و از این اظهارنظراستقبال کنند اما آنچه بیش از مسئله توافق و دیپلماسی در اظهارات وی باید مورد توجه باشد، تأکید بر توافق به مدل لیبی است.
چرا توافق به مدل لیبی برای صهیونیست ها یک الگوست و آن را برای سایر کشورها نیز تجویز می کنند؟ برای پاسخ به این پرسش باید به روند مذاکرات لیبی با غربی ها و سرنوشتی که بعد از آن پیدا کرد نگاه کنیم.
توافق ۲۰۰۳ آمریکا و لیبی: یک تصمیم سرنوشتساز و عهدشکنی آمریکا
در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، «معمر قذافی» رهبر وقت لیبی با توسعه برنامههای هستهای، شیمیایی و موشکی، تلاش کرد لیبی را به یک قدرت مستقل تبدیل کند. حمایت آمریکا از گروههای مسلح و مداخلات سیاسی در این کشور باعث شد که او را به دشمن شماره یک غرب تبدیل شود. در دهه ۱۹۹۰، پس از تحریمهای گسترده و انزوای بینالمللی، لیبی تحت فشار شدید قرار گرفت و به تدریج به سمت مذاکره با غرب حرکت کرد.
قذافی در سال ۲۰۰۳ تصمیم به تغییر سیاستهای لیبی گرفت و به کاهش برنامههای تسلیحاتی به ویژه برنامه هستهای خود تن داد. این تصمیم برای غرب به خصوص آمریکا یک پیروزی بزرگ به شمار میرفت. این توافق بهعنوان یک تغییر بزرگ در سیاستهای لیبی و پایان دوران خصومتهای غرب علیه قذافی و حکومتش قلمداد شد. برای آمریکا، این اقدام بهطور موقت نشان از پایان تهدیدات هستهای و تسلیحاتی از سوی لیبی داشت و باعث شد تا این کشور از تحریمها علیه لیبی بکاهد.
در نتیجه این توافق، قذافی تصور میکرد که دیگر تهدیدی از سوی غرب وجود نخواهد داشت و بهویژه پس از همکاری با آمریکا، زمینه برای بازگشت لیبی به جامعه بینالملل و حتی توسعه اقتصادی فراهم میشود. آمریکا پس از این تصمیم، اعلام کرد که از لیبی رفع تحریمهای اقتصادی میکند و بهتدریج روابط تجاری و دیپلماتیک با این کشور را از سر میگیرد. در واقع، لیبی به نظر میرسید که در حال تغییر مسیر خود به سمت مدرنیته و همکاری با غرب است و برای قذافی این چشمانداز میتوانست بهعنوان موفقیت و پایان بحرانها باشد.
اما در طول زمان، آمریکا به دلیل تغییرات ژئوپولیتیکی و درک نادرست از پایداری قدرت قذافی، به تدریج از این تعهدات خود شانه خالی کرد. با وقوع بحرانها و تغییرات در سیاستهای داخلی آمریکا، عهدشکنی ایالات متحده و کشورهای غربی شروع شد.
پس از مدتی، در سال ۲۰۱۱، این کشورها وارد عمل شدند و در نهایت با مداخله نظامی تحت رهبری ناتو، قذافی سرنگون شد و در پی آن لیبی بهطور کامل درگیر جنگ داخلی شد. آمریکا و ناتو که در آن زمان خود را به اصطلاح طرفداران آزادی و دموکراسی معرفی میکردند، تحت پوشش این ایده کذائی، به مداخله در امور داخلی لیبی پرداختند و به سرعت حمایتهای دیپلماتیک و نظامی از مخالفان قذافی را شروع کردند. این اقدام باعث شد تا لیبی از یک کشور نسبتاً مستحکم با حکومت مرکزی، به یک کشور تجزیهشده تبدیل شود که در آن گروههای مسلح مختلف با هم درگیر بودند و زیرساختهای کشور ویران شد.
سرنوشت قذافی پس از این عهدشکنیها بهطور فاجعهباری رقم خورد. پس از سقوط حکومت قذافی و فروپاشی سیستم دولتی، این کشور به میدان نبرد گروههای مختلف و شورشیان تبدیل شد. قذافی که تصور میکرد با کنار گذاشتن برنامههای تسلیحاتی و پذیرش نظارتهای بینالمللی، میتواند از تهدیدات غربی رهایی یابد، در نهایت بدون هیچ حمایتی از طرف غرب و پس از یک حمله نظامی گسترده، دستگیر و کشته شد. سرنوشت او، به ویژه مرگ دردناک و وحشیانهاش، بهعنوان یکی از بزرگترین شکستهای دیپلماتیک قرن اخیر مطرح شد.
در نهایت، این توافق و عهدشکنیها نه تنها باعث نابودی حکومت قذافی شد، بلکه لیبی را به یک کشور ویرانشده تبدیل کرد که در آن گروههای مختلف در جنگهای داخلی، بحرانهای انسانی و اقتصادی درگیر بودند. این وضعیت هنوز هم در لیبی ادامه دارد و بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در این کشور پا برجاست.
لیبی پساقذافی؛ کشوری که به ویرانه تبدیل شد
پس از سرنگونی قذافی در سال ۲۰۱۱، لیبی به صحنه آشوب، جنگ داخلی و تجزیه عملی تبدیل شد. با فروپاشی حکومت مرکزی، گروههای مسلح، شبهنظامیان و گروههای تروریستی مانند داعش و القاعده به سرعت قدرت گرفتند. لیبی که در دوران قذافی یکی از ثروتمندترین کشورهای آفریقا محسوب میشد، در کمتر از یک دهه پس از مداخله ناتو به یکی از بیثباتترین و ناامنترین کشورهای جهان تبدیل شد.
جنگ داخلی میان نیروهای دولت وفاق ملی که توسط سازمان ملل به رسمیت شناخته شده بود و نیروهای تحت فرمان ژنرال خلیفه حفتر که از سوی مصر، روسیه و امارات حمایت میشد، این کشور را به دو بخش تقسیم کرد. درگیریها منجر به ویرانی زیرساختها، تعطیلی بسیاری از تأسیسات نفتی و بحران اقتصادی گسترده شد. طبق گزارشهای سازمان ملل، از سال ۲۰۱۱ تاکنون بیش از ۲۰ هزار نفر در جنگ داخلی لیبی کشته و بیش از یک میلیون نفر آواره شدهاند.
لیبی که پیش از سقوط قذافی روزانه حدود ۱.۶ میلیون بشکه نفت تولید میکرد، در سالهای پس از جنگ داخلی با کاهش شدید تولید نفت مواجه شد، به طوری که در برخی دورهها تولید نفت این کشور به کمتر از ۳۰۰ هزار بشکه در روز رسید. این کاهش درآمدهای نفتی باعث بحران اقتصادی، افزایش نرخ بیکاری و کاهش ارزش پول ملی شد. قاچاق انسان و مهاجرت غیرقانونی نیز در لیبی به شدت افزایش یافت و این کشور به یکی از مراکز اصلی قاچاق پناهجویان آفریقایی به اروپا تبدیل شد.
درسهایی از فریب خوردن قذافی
یکی از مهمترین درسهای توافق لیبی و آمریکا این است که در سیاست بینالملل، اعتماد به وعدههای قدرتهای بزرگ بدون داشتن ضمانتهای امنیتی، میتواند عواقب جبرانناپذیری داشته باشد. قذافی تصور میکرد که کنار گذاشتن برنامههای تسلیحاتی، لیبی را از خطر حمله نظامی نجات میدهد و زمینه را برای تعامل با غرب فراهم میکند. اما در عمل، این تصمیم او را در برابر مداخلات خارجی آسیبپذیرتر کرد و زمینه را برای سقوط سریع حکومتش فراهم ساخت.
تجربه لیبی نشان میدهد که کشورهای دارای برنامههای نظامی استراتژیک، اگر بهراحتی تسلیحات بازدارنده خود را کنار بگذارند، بهمرور به اهدافی آسان برای نفوذ و تغییر رژیم تبدیل میشوند. قذافی به دلیل فشارهای اقتصادی و تحریمهای بینالمللی مجبور به مذاکره شد، اما پس از اجرای تعهدات خود، دریافت که تضمینی برای بقا و امنیت حکومتش وجود ندارد. درسی که از این اتفاق میتوان گرفت این است که هر کشوری که بخواهد در سیاست بینالملل مذاکره کند، باید اهرمهای قدرت خود را حفظ کند تا در صورت تغییر شرایط، دچار سرنوشت مشابه لیبی نشود.
همچنین، سقوط لیبی نمونهای از نحوه استفاده ابزاری غرب از «خلع سلاح» بهعنوان یک ابزار استراتژیک برای تضعیف کشورهاست. زمانی که قذافی برنامههای دفاعی خود را کنار گذاشت، واشنگتن و متحدانش دیگر دلیلی برای حفظ تعهدات خود ندیدند و با تغییر شرایط، بهراحتی از حمایت از دولت لیبی دست کشیدند. این موضوع نشان میدهد که کشورهایی که به دنبال مذاکره برای کاهش تنشهای بینالمللی هستند، باید ساختارهای دفاعی و بازدارندگی خود را در حدی حفظ کنند که حتی در صورت عهدشکنی طرف مقابل، توانایی مقابله و مدیریت بحران را داشته باشند.
امروز، سرنوشت لیبی و قذافی بهعنوان هشداری برای سایر کشورها مطرح است. کشورهایی که به دنبال توافقات امنیتی با غرب با محوریت آمریکا هستند، باید بدانند که تضمینهای دیپلماتیک بهتنهایی کافی نیست و بدون حفظ قدرت دفاعی و بازدارندگی، هر توافقی میتواند به ابزاری برای فریب و تضعیف تبدیل شود. اگر لیبی برنامههای تسلیحاتی خود را حفظ کرده بود، شاید این کشور امروز سرنوشتی متفاوت داشت.