تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : general133
حوزه : اخبار برگزیده, اخبار مهم, بین الملل
شماره : 133940
تاریخ : 4 شهریور, 1404 :: 16:10
سلطه‌جویی و تسلیم‌سازی؛ الگوی نهادینه شده در سیاست خارجی آمریکا سیاست خارجی ایالات متحده، از کودتا علیه کشورهای مختلف گرفته تا تهدیدات تجاری علیه کشورها رفتاری امپریالیستی و سلطه‌محور (هژمونیک) را دنبال کرده که هدفش واداشتن جهان بخصوص کشورهای مخالف سیاست‌های آمریکا به تسلیم در برابر منافع واشنگتن است.

سیاست خارجی ایالات متحده از زمان تبدیل شدن این کشور به یک قدرت جهانی، بر پایه سیاستی امپریالیستی  سلطه‌محور استوار بوده که هدفش واداشتن دولت‌ها – چه مخالف و چه متحد – به پذیرش اراده واشنگتن است.

این رویکرد که ریشه در باور به برتری هژمونیک آمریکا دارد، از طریق ابزارهای متنوعی چون کودتا، تحریم‌های اقتصادی، فشار دیپلماتیک و مداخله نظامی اعمال شده است.

الگوهایی هژمونیک دیروز و امروز آمریکا

در دوره دونالد ترامپ، به‌ویژه در دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش این راهبرد با صراحت آشکارتری در دستور کار واشنگتن قرار گرفته است.  برای نمونه، اظهارات اخیر او در سال 2025 درباره ایران، که خواستار تسلیم کامل تهران در مذاکرات هسته‌ای و دستیابی به توافقی شبیه به «پیروزی نظامی» شده نه یک انحراف، بلکه ادامه همان سیاستی است که پیش‌تر در پوشش عباراتی مانند «ترویج دموکراسی» یا «تغییر رفتار» پنهان می‌شد.

این الگوی رفتاری، که در قبال کشورهای مخالف مانند ایران، ونزوئلا و کوبا و حتی متحدان سنتی مانند اروپا و ژاپن اعمال شده، نشان‌دهنده خودمحوری عمیقی است که استقلال دیگر ملت‌ها را تنها تا جایی به رسمیت می‌شناسد که با منافع آمریکا همخوانی داشته باشد.

داستان معاصر ایران و ایالات متحده از کودتای 1953 علیه دولت ملی‌گرای محمد مصدق آغاز می‌شود، زمانی که سازمان سیا با همکاری بریتانیا دولت منتخب ایران را سرنگون کرد تا نفوذ خود را بر منابع نفتی و سیاست این کشور حفظ کند.

این اقدام، که به بازگشت رژیم پهلوی منجر شد پیش‌زمینه‌ای برای حذف هرگونه استقلال سیاسی مخالف با منافع واشنگتن بود. پس از انقلاب سال 1357 که ایران را از مدار نفوذ آمریکا خارج کرد، واشنگتن رویکردی خصمانه‌تر در پیش گرفت.

تحریم‌های اقتصادی، حمایت از گروه‌های معارض و فشارهای همه‌جانبه دیپلماتیک، سیاسی و رسانه‌ای به بخشی ثابت از سیاست آمریکا تبدیل شد. در دور اول ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ خروج یک‌جانبه از برجام در سال 2018 و اعمال سیاست «فشار حداکثری» اقتصاد ایران را با تحریم‌های بی‌سابقه‌ای هدف قرار داد که صادرات نفت را به حداقل رساند و دسترسی تهران به سیستم‌های مالی جهانی را مختل کرد.

ترور شهید قاسم سلیمانی در ژانویه 2020 در عملیاتی که به دستور مستقیم ترامپ انجام شد، نه تنها تلاشی برای تضعیف توان نظامی ایران بود، بلکه برای ارسال این پیام بود که مقاومت در برابر اراده آمریکا هزینه‌ای سنگین خواهد داشت.

در دور دوم، این رویکرد با صراحت بیشتری ادامه یافته است. اظهارات ترامپ که در مصاحبه‌ای اعلام کرد هدف از هرگونه مذاکره با ایران باید توافقی باشد که «مانند پیروزی نظامی» عمل کند و ایران را به تسلیم کامل وادارد، نشان‌دهنده تداوم همان منطقی است که در زمان کودتا علیه دولت مصدق اجرایی شد.

تجربه جهانی سلطه‌خواهی آمریکا

این الگوی سلطه‌محوری به ایران محدود نمی‌شود. ونزوئلا، با منابع عظیم نفتی و سیاست‌های ضدآمریکایی‌اش، از زمان به قدرت رسیدن هوگو چاوز در سال 1999 هدف فشارهای مشابهی قرار گرفت. تحریم‌های اقتصادی که از سال 2014 شدت یافت، صنعت نفت این کشور را فلج کرد و بحرانی اقتصادی به وجود آورد که میلیون‌ها نفر را به فقر کشاند.

در سال 2019 آمریکا با به رسمیت شناختن خوان گوایدو به‌عنوان «رئیس‌جمهور موقت» و حمایت مالی و دیپلماتیک از اپوزیسیون، عملاً تلاش کرد دولت نیکلاس مادورو را سرنگون کند. این اقدامات، که با ادعای «بازگرداندن دموکراسی» توجیه می‌شد، در حقیقت تلاشی برای بازگرداندن ونزوئلا به مدار نفوذ آمریکا و کنترل منابع استراتژیک آن بود.

در دور دوم ترامپ هم این فشارها با اعمال تحریم‌های جدید و اقدامات خصمانه دیگر ادامه یافته است و واشنگتن همین چند روز پیش سه ناو جنگی را در سواحل ونزوئلا مستقر کرد.

کوبا نمونه‌ای دیگر از این سیاست است. پس از انقلاب 1959 ایالات متحده محاصره اقتصادی جامعی را علیه کوبا اعمال کرد که بیش از شش دهه ادامه یافته است. این تحریم‌ها، که اقتصاد کوبا را به شدت تضعیف کرده، با هدف واداشتن دولت انقلابی به تسلیم یا تغییر نظام سیاسی طراحی شده‌اند.

تلاش ناکام برای تهاجم در خلیج خوک‌ها در سال 1961، که با حمایت سیا انجام شد، و حمایت مداوم از مخالفان داخلی بخشی از تلاش‌های آمریکا برای سرنگونی دولتی است که استقلال خود را حفظ کرده است.

حتی در دوره ریاست‌جمهوری باراک اوباما که روابط دیپلماتیک با کوبا از سر گرفته شد این اقدام در چارچوب منافع آمریکا تعریف می‌شد و نه پذیرش حاکمیت مستقل هاوانا. در دور دوم ترامپ تشدید تحریم‌ها و اظهارات صریح او درباره لزوم «تسلیم» کوبا، این الگو را به دوران کنونی پیوند می‌دهد.

متحدان تسلیم سلطه‌جویی واشنگتن

نکته قابل‌توجه این است که این منطق سلطه‌محور حتی در قبال متحدان آمریکا نیز اعمال می‌شود. اروپا، به‌عنوان نزدیک‌ترین متحد واشنگتن در چارچوب ناتو، بارها شاهد فشارهایی برای انجام اقدام‌های نیابتی برای حفظ منافع واشنگتن بوده است.

در دور اول ترامپ اعمال تعرفه‌های سنگین بر فولاد و آلومینیوم اروپا در سال 2018 که با ادعای «حفاظت از امنیت ملی» توجیه شد، متحدان سنتی آمریکا را غافلگیر کرد. این تعرفه‌ها، که به تنش‌های تجاری با آلمان و فرانسه منجر شد، ابزار فشاری برای وادار کردن اروپا به پذیرش شروط تجاری مطلوب واشنگتن بود.

فشار بر آلمان برای توقف پروژه نورد استریم 2، خط لوله‌ای که گاز روسیه را به اروپا منتقل می‌کرد، نمونه دیگری از تلاش آمریکا برای محدود کردن استقلال اقتصادی متحدانش بود. در دور دوم ترامپ این رویکرد با شدت بیشتری ادامه یافته است.

در سال 2025 ترامپ با تهدید به اعمال تعرفه‌های سنگین بر کالاهای اروپایی و درخواست افزایش سهم اروپا در هزینه‌های ناتو، صراحتاً اعلام کرده که متحدان باید «وفاداری» بیشتری به آمریکا نشان دهند یا با عواقب اقتصادی روبرو شوند.

این اظهارات، همراه با تشدید جنگ تجاری با اروپا، که به کاهش صادرات کلیدی اروپا به آمریکا منجر شده، نشان‌دهنده آن است که حتی متحدان آمریکا نیز تنها تا زمانی «دوست» محسوب می‌شوند که در خدمت منافع واشنگتن باشند.

ژاپن، به‌عنوان یکی دیگر از متحدان کلیدی، نیز از این منطق مستثنی نبوده است. در دهه 1980  زمانی که اقتصاد ژاپن به رقیبی جدی برای آمریکا تبدیل شد، واشنگتن با توافق پلازا در سال 1985 ژاپن را وادار به تقویت ارزش ین کرد، که به تضعیف صادرات این کشور و کاهش قدرت رقابتی‌اش منجر شد.

این اقدام، که در ظاهر برای «تعادل تجاری» انجام شد، در حقیقت تلاشی برای حفظ برتری اقتصادی آمریکا بود. در دور دوم ترامپ فشارهای تجاری بر ژاپن شدت گرفته و تهدید به تعرفه‌های جدید بر خودروهای ژاپنی، این کشور را به پذیرش شروط تجاری واشنگتن واداشته است.

این الگوی سلطه‌محوری به حوزه‌های دیگر نیز تسری یافته است. به عنوان مثال، عراق، پس از تهاجم آمریکا در سال 2003 و سرنگونی صدام حسین، به جای تبدیل شدن به یک متحد مستقل، تحت فشارهای مداوم واشنگتن برای همسویی با سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا قرار گرفت.

هنگامی که دولت عراق در سال‌های اخیر به سمت تقویت روابط با ایران یا چین متمایل شد، آمریکا با تهدید به تحریم و فشارهای دیپلماتیک، این کشور را برای عمل در چارچوب منافع واشنگتن تحت فشار  به طور مشابه، در آمریکای لاتین، کشورهایی مانند بولیوی، که در مقاطعی سیاست‌های ضدآمریکایی را دنبال کردند، با حمایت واشنگتن از کودتاها و اپوزیسیون‌های داخلی مواجه شدند. کودتای 2019 علیه اوو مورالس در بولیوی، که با حمایت ضمنی آمریکا انجام شد، نمونه‌ای از تلاش برای حذف دولت‌هایی است که از مدار منافع واشنگتن خارج می‌شوند.

نتیجه‌گیری

صراحت دونالد ترامپ در دور دوم به‌ویژه در اظهاراتش درباره تسلیم ایران و فشار بر اروپا، پرده از واقعیتی برمی‌دارد که در سیاست خارجی آمریکا همواره وجود داشته است. روسای جمهور پیشین، از کلینتون تا اوباما، این رویکرد را در پوشش عباراتی مانند «تغییر رفتار» یا «گسترش دموکراسی» پنهان می‌کردند، اما اقداماتشان – از کودتا در ایران تا تحریم‌های فلج‌کننده علیه ونزوئلا و فشار بر متحدان – همان هدف تسلیم‌سازی را دنبال می‌کرد.

© 2025 تمام حقوق این سایت برای خبرگزاری عصر قانون محفوظ می باشد.