تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
گروه : general133
حوزه : اخبار مهم, فرهنگ و هنر
شماره : 138603
تاریخ : 26 آبان, 1404 :: 16:05
عاشقانه‌های یک مادر از زندگی با قهرمانی که «قاچاقی» زنده بود کم‌کم حسین حالش بهتر شد. البته گردنش را با گردنبندهای آهنی بسته بودند تا تکان نخورد. هرچند نخاع قطع شده بود، اما بخش کمی از آن وصل بود تا به قول حسین، بتواند قاچاقی زنده باشد.

به گزارش گروه فرهنگی عصر قانون: براساس آمار منتشر شده از سوی بنیاد شهید، بیش از دو هزار تن از جانبازان هشت سال جنگ تحمیلی، قطع نخاع هستند. با این حال و علی‌رغم گذشت بیش از چهار دهه از پایان جنگ، کمتر اثر هنری است که هم و غم خود را صرف بیان بخشی از آلام این جانبازان و خانواده‌های آنها کرده باشد. از این منظر، خواندن کتاب «تب ناتمام»، نوشته زهرا حسینی مهرآبادی، فرصت مغتنمی است برای همراهی با مردان و زنان بزرگی که جنگ هنوز برای آنها به خط پایان نرسیده و آثارش چنان با زندگی عجین شده، که دیگر نه جزئی از زندگی که خود زندگی شده است.

حسینی مهرآبادی در این کتاب پای خاطرات خانم شهلا منزوی، مادر شهید حسین دخانچی نشسته است. کتاب، به معنای واقعی کلمه یک عاشقانه است از مادری که 17 سال پرستاری فرزند رشید خود را کرد. شهید دخانچی در اسفند سال 1361 در عملیات بدر به درجه جانبازی نائل شد. صبر و پشتکار شهید برای فائق آمدن بر محدودیت‌ها در میدان زندگی، از جمله ویژگی‌های قابل تأمل در زندگی اوست.

کتاب، در کنار روایت خاطرات شهید دخانچی، شکوه مادری را به تصویر می‌کشد که بی‌خواهش، می‌بخشد و در لحظاتی که ممکن است یک خانواده از هم بپاشد، ستون زندگی و مایه آرامش اهل خانه است. زنی که خوب می‌داند چطور از بحران‌ها را مدیریت کند؛ حتی اگر این بحران‌ها، تکان‌دهنده‌ترین لحظات زندگی‌اش را رقم بزند.

«تب ناتمام»، سطرهای نانوشته از زندگی مادری است که تمام هم و غم خود را برای لحظه‌ای لبخند خدا و رضایت فرزند جانبازش صرف کرد. کتاب با قلمی هنرمندانه توانسته از پس بیان تمام مشکلاتی برآید که در ذهن هیچ‌یک از مخاطبان نشانی از آن وجود نداشته است؛ از تب‌های پی در پی و ناتمام گرفته تا مشکلات ریز و درشتی که برای انجام ساده‌ترین کارهای یک جانباز قطع نخاع گردنی در خانواده‌ها ایجاد می‌شود؛ به ویژه آنکه تا پیش از این، خانواده‌ها با چنین پدیده‌ای و محدودیت‌ها و مشکلات آن مطلع نبوده و برای اولین‌بار در چنین میدان مبارزه‌ای قرار گرفته‌اند.

خانم منزوی در گفت‌وگویی با تسنیم، درباره این موضوع گفته است: حاج حسین اهل حرف زدن نبود. کلاً وقتی جبهه هم که می‌رفت، اهل تعریف کردن خاطرات و ماجراها نبود. پزشکان بیمارستان اصفهان به خانواده گفته بودند که حاج حسین قطع نخاع شده است. برادرم که در بیمارستان بود، گفت من طاقت دادن این خبر به خواهرم را ندارم؛ به همین خاطر همان روز از اصفهان به قم بازگشت. من به همراه مادر و خواهرم به بیمارستان اصفهان رفتیم، دیدم علی آقا(پسر دیگرم) در بیمارستان آرام و قرار ندارد. گفتم علی آقا اتفاقی افتاده؟ گفت نه، بهانه‌ای می‌آورد و می‌گفت می‌روم به حسین سر می‌زنم. وقتی اصرار کردم، ماجرا را برایم تعریف کرد. خدا خودش می‌داند که من هیچ وقت ناشکری نکردم و از اینکه حسین را راهی جبهه کردم، احساس پشیمانی نکردم. اما آن روز بعد از شنیدن خبر قطع نخاع گردن شدن حسین، از علی پرسیدم که یعنی حسین دیگر حتی نمی‌تواند دستش را تکان بدهد و مگس روی صورتش را بپراند؟!

کم‌کم حسین حالش بهتر شد. البته گردنش را با گردنبندهای آهنی بسته بودند تا تکان نخورد. هرچند نخاع قطع شده بود، اما بخش کمی از آن وصل بود تا به قول حسین، بتواند قاچاقی زنده باشد. خودش می‌گفت اگر این یک کم هم قطع شده بود، من به آرزویم رسیده و شهید شده بودم.

نویسنده کوشیده ضمن پرداختن به شخصیت مادر شهید، به زوایای مختلف زندگی این مادر و پسر نیز سر بزند و ابعاد مختلف زندگی آنها را بیان کند؛ همین امر، به کتاب جذابیت بیشتری بخشیده و ما را با فضای اجتماعی دهه 60 و سبک زندگی خانواده‌های آن روزگار در شهر قم آشنا می‌کند.

از دیگر نکات قابل تأمل کتاب، جاری بودن روح زندگی در این خانواده است؛ موضوعی که منشأ آن را می‌توان در نوع نگاه شهید و مادر شهید به زندگی دید: حسین آقا که از آسایشگاه به خانه آمد، از صبح من، برادرها و دوستانش کارهای مربوط به او را انجام می‌دادیم. وقتی بیدار می‌شدم، صبحانه‌اش را می‌دادم. کار تعویض ملحفه‌ها برعهده برادر‌هایش بود. گاهی تلویزیون می‌دید، گاهی هم کتاب می‌خواند. خودش که نمی‌توانست کتاب را ورق بزند، کتاب را به دیوار تکیه می‌دادیم و او با آرنج کتاب را ورق می‌زد؛ گاهی هم پوست آرنجش در اثر برخورد با کاغذ خراش می‌دید. بعد از مدتی هم به یادگیری کامپیوتر پرداخت. مدام دوستان و برادرهایش دور و برش بودند. غروب که می‌شد، همگی به اتاق حسین آقا می‌آمدند و بینشان بگو و بخند برقرار بود یا با هم فوتبال می‌دیدند. بعضی از دوستانش می‌گفتند که وقتی موضوعی ذهن آنها را درگیر کرده و ناراحتند، پیش حسین می‌آیند و با دیدن روحیه او، حال و احوالشان بهتر می‌شود.

نقطه اوج کتاب، ماجرای ازدواج شهید دخانچی با دختر خانمی است که نیت کرده تا با یکی از جانبازان جنگ ازدواج کند. این ازدواج، با اصرار عروس خانم شکل می‌گیرد و کتاب، وارد فضای متفاوتی می‌شود. این‌بار ایثار یک همسر شهید به تصویر کشیده می‌شود.

مادر شهید دخانچی درباره این ازدواج می‌گوید: آن خانم به خواستگاری حاج حسین آمد و حسین شرایطش را پذیرفت! همسرش ماما بود، خودش درخواست کرده بود که با جانبازی ازدواج کند که درصد جانبازی‌اش بالا باشد. بنیاد هم حاج حسین را به او معرفی کرد. خانمش با یکی از مسئولان بنیاد شهید به خانه ما آمدند و با حاج حسین صحبت کردند. هرچه حاج حسین تلاش می‌کرد تا عروس خانم را از این امر منصرف کند، موفق نشد. حاج حسین می‌گفت من مانند یک نوزاد نیاز به مراقبت دارم، از صبح باید مشغول انجام امور من باشید و تمام کارها را با دقت انجام دهید... شرایط را برایش توضیح می‌داد. حاج حسین در انجام امورش خیلی دقیق بود، مثلاً دوست نداشت آبی که از لیوان می‌خورد، کمی روی گردنش بریزد، حساسیت‌ها و دقت بالایی داشت، ما هم خودمان در خلال این چند سال یاد گرفته بودیم که چه کار کنیم.

به گفته او؛ بعد از صحبت‌های حاج حسین با این خانم و توافق اولیه، یک سال و نیم طول کشید تا این خانم رضایت خانواده خود را جلب کنند. بعد از خواندن خطبه عقد هم، خانمشان بلافاصله به خانه ما آمد، می‌خواست خودش یاد بگیرد که چطور از حاج حسین پذیرایی کند و امور را در دست بگیرد.

در کنار خاطرات ناب «تب ناتمام»، قلم نویسنده و نگاه هنرمندانه و دقیق او در پرداخت جزئیات زندگی این مادر شهید، از جمله نقاط قوت کتاب است. حسینی مهرآبادی تلاش کرده راوی صادقی در بیان خاطرات باشد و بدون حضور در متن کتاب، مخاطب را به تماشای یک عاشقانه متفاوت دعوت کند. او در گفت‌وگویی با تسنیم درباره این موضوع گفت: از آنجایی که کتاب روایتی از یک زندگی بود، مستند به حساب می‌آمد و از طرف دیگر ضروری می‌دیدم برای جذاب‌تر شدنش، برخی عناصر داستان را هم در آن به کار ببرم؛ لذا سعی کردم در عین پایداری به اصل ماجرا، از برخی عناصر مثل صحنه‌پردازی، توصیف و شخصیت‌پردازی استفاده کنم.

البته سعی کردم تمام این موارد خصوصا توصیفات به اندازه باشد؛ نه آنقدر طولانی که مخاطب خسته شود و نه آنقدر مجمل و کوتاه که خواننده در تصور موقعیت و فضا دچار مشکل شود.

او درباره چگونگی شکل‌گیری این کتاب به تسنیم گفت: جرقه نوشتن این کتاب حدود 20 سال‌ قبل زده شد. وقتی سال 79 برای اولین‌بار، شهید را که آن موقع در زمره جانبازان قطع نخاع از گردن به حساب می‌آمد، در برنامه‌ای دیدم که از سیمای استانی قم پخش می‌شد؛ در کنار تمام سؤالاتی که مربوط به نحوه زندگی‌ و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم می‌کرد در ذهنم ردیف شد، محو آرامشی شدم که در چهره‌شان موج می‌زد. آرامششان تصنعی نبود. اینطور نبود که لبخندشان به خاطر ملاحظه دوربین و فیلمبرداری باشد. آرامشی واقعی و برآمده از عمق جان بود. اینکه انسانی با آن شرایط تا این حد آرام باشد، به قدری برایم تعجب‌آور بود که چهره‌شان تا مدت‌ها بعد از شهادت در ذهنم باقی مانده بود.

او ادامه داد: با شرایط خاصی که شهید دخانچی در آن زمان داشت، بعد از شهادت خیلی منتظر بودم تا نویسنده‌ای زندگی او را -که مطمئن بودم بسیار متفاوت و جذاب است- به تصویر بکشد. در 17 سال چشم انتظاری‌ام تنها یک مجموعه خاطره در مورد ایشان به چاپ رسید که با تمام نکات مثبتش، جواب پاره‌ای از سؤالاتم را نمی‌داد؛ بنابراین پس از 17 سال انتظار بی‌ثمر، تصمیم گرفتم خودم پا پیش بگذارم و زندگی شهید را در قالب روایتی از مادر بنویسم.

مراسم رونمایی از تقریظ این اثر به همراه دو عنوان کتاب دیگر، «خانوم ماه» و «همسفر آتش و برف»، روز چهارشنبه 28 آبان‌ماه، در آستانه سالروز شهادت حضرت زهرا(س) با حضور جمعی از خانواده‌های شهدا در تالار وحدت برگزار خواهد شد.

© 2025 تمام حقوق این سایت برای خبرگزاری عصر قانون محفوظ می باشد.