آزادسازی سوسنگرد تجلی ایمان به تکلیف
به بهانه سالروز آزادسازی سوسنگرد خاطرات آیتالله خامنهای و شهید چمران را ورق زدیم تا لحظاتی در هوای روز قبل از واقعه و صبح پیروزی نفس بکشیم.
به گزارش گروه اجتماعی عصر قانون: از اهواز،به بهانه سالروز آزادسازی سوسنگرد خاطرات آیتالله خامنهای و شهید چمران را ورق زدیم تا لحظاتی در هوای روز قبل از واقعه و صبح پیروزی نفس بکشیم. 26 آبانماه 1359 روزی که خاک پاک سوسنگرد از رد پوتینهای سربازان عراقی پاک شد، هیچگاه از حافظه تاریخی ملت باعزت و غیور ایران پاک نمیشود. سالروز شکست حصر سوسنگرد گواه فداکاری، شرافت، غیرت و وطندوستی سربازان جانبرکف سپاه اسلام است. به همین بهانه خاطرات آیتالله خامنهای و شهید چمران را ورق زدیم تا لحظاتی در هوای روز قبل از واقعه و صبح پیروزی نفس بکشیم. آیتالله خامنهای در خاطراتش میگوید: "مدتی بود که عراقیها سوسنگرد را بهتدریج محاصره میکردند. ما تا سوسنگرد رفته بودیم. سوسنگرد را گرفته بودیم، اما یکخُرده آنطرفتر _محور سوسنگرد به بُستان_ دست نیروهای عراقی بود. البته اول عراقیها عقبنشینی کردند، لکن بعد مجددا آمدند تا نزدیکی سوسنگرد. یک نیمدایره در قسمت شمالی _شمال و شمال غرب_ سوسنگرد تقریباً زدند که از سمت بستان، سوسنگرد را محاصره کردند. یعنی در حقیقت، یک نیمدایره از شمال و یک نیمدایره از جنوب، سوسنگرد کاملا محاصره شد." بیست و پنجمین دم از آبانماه 1359 به بازدم رسیده بود. همه هماهنگیها، ردوبدل کردن نامه و تلفنبازیها برای عملیات شکست حصر سوسنگرد پشت سر گذاشته شده بود. بنیصدر که عنوان رئیس جمهور را یدک میکشید، وعده کرده بود: تیپ 2 از لشکر 97 خوزستان به دل میدان عملیات میزند. اما از آن طرف، دل آیتالله خامنهای هم آراموقرار نداشت مثل سیر و سرکه میجوشید. انگار صدایی در گوشش نجوا میکرد: ممکن است طرف حسابمان پایبند نباشد. بزند زیر میز. سر ناسازگاری بگذارد و خلف وعده کند. غروب که شد ایشان با آیتالله اشراقی تماس تلفنی گرفت. دغدغه ذهن و دلمشغولیاش را کلمهکلمه کرد و به گوش آیتالله سپرد. آیتالله اشراقی هم با امام خمینی تماس گرفت و گفتههای ایشان را در میان گذاشت. حاصل شد: تماس تلفنی آیتالله اشراقی با آیتالله خامنهای. تماسی با مضمون امام فرمودند: "تا فردا بایستی سوسنگرد آزاد بشود و تیمسار فلاحی هم باید خودش مباشر عملیات باشد." این را هم مخصوصاً قید کردند. شب عملیات شکست حصر سوسنگرد بود. آیتالله خامنهای که آمادگی نیروها را دید، تصمیم گرفت فعلاً از گفته امام مایه نگذارد تا کارها به جریان همیشگی پیش رود. در قرارگاه عملیات، همه نیروهای ارتشی، سپاهی و مردمی آماده شنیدن بسمالله شروع رزم بودند تا به دل میدان بزنند. ناگهان خبر آمد: تیپ 2 از لشکر 92 خوزستان از عملیات محروم شده است. خبر داغ بود و سوزان. دیگ آبجوش بود که تنوبدن رزمندهها را سوزاند. تازه خواب مهمان چشمهای آیتالله خامنهای شده بود که شهید چمران آمد پشت در اتاق و محکم شروع به کوبیدن در کرد. ایشان را بلند صدا میزد و میگفت: "فلانی، پاشو." آیتالله خامنهای گفت: "چه شده؟" شهید چمران پاسخ داد: "طرح به هم خورده." گویا بنی صدر به فرماندهی نیروی زمینی دستور داده بود که لشکر 92 وارد میدان نشود. آیتالله خامنهای آستین همتش را که همیشه بالا بود، یک تای دیگر زد و بالاتر کشید. قلم و کاغذ دست گرفت و دو نامه نوشت. یکی را ساعت 1:30 بعد از شب و دیگری را ساعت 2:00 شب. نامه اول خطاب به سرهنگ قاسمی_فرمانده لشکر 92_ بود. نوشته بود که فردا بایستی حصر سوسنگرد شکسته شود. سوسنگرد باز بشود و اگر تیپ 2 نباشد، این کار عملی نخواهد شد. نامه دوم را هم خطاب به تیمسار فلاحی نوشت و پیغام را از قول امام ذکر کرد با این اضافه که ایشان بایستی شخصاً در جریان عملیات باشند و نظارت کنند. آن ماجرا را هم نوشت که خواستند تیپ را از دستشان بگیرند و آنها گفتند که باید تیپ باشد. این دو نامه، نامههای معمولی نبودند. نامههایی کارساز بودند که سرنوشت سوسنگرد را تغییر دادند. سرانجام پس از این فرازوفرودهای بسیار تیپ 2 لشکر 92 خوزستان رخصت حضور در میدان یافت و عملیات آغاز شد. رزمندگان جنگهای نامنظم، آن روز بسیار فعال بودند. و حتی یکی،دو کیلومتر جلوتر از دیگر نیروها پیشروی کردند. شهید چمران خودش در خط مقدم بود. آدم قویای بود. بسیار هم در جنگ انفرادی ورزیده بود. خودش میگفت: "مثل ماهی میلغزیدم تا رگبارها به من نخورد اما خمپارهای به سمت ما پرتاب کردند. منفجر شد. بهیکباره احساس کردم قطعه سنگین و سوزانی به پایین پایم اصابت کرد. نگاه کردم. دیدم خون فوران میکند." عملیات موفقیت آمیز بود. حصر سوسنگرد شکسته شد. آیت الله خامنهای در جمع رزمندگان ایستادند. در حالی که خودشان نیز لباس رزمندگی به تن داشتند رو به سربازان سپاه اسلام گفتند: " شما را هیچچیز نیاورده اینجا جز «احساس تکلیف». اینجا که چیزی نبود که شما بیایید. همهچیز جاهای دیگر است. خوراک جای دیگر است. پول جای دیگر است. مقام جای دیگر است. نامونشان جای دیگر است. اینجا خمپارهست، اینجا گلوله توپ است. اینجا آفتاب داغ است. اینجا شرجی است. اینجا که چیزی نیست. چیزی که میتواند بیاورد انسان را، انگیزه است. چیزی از باطن شما میجوشد. چیزی در باطن شما، شما را به حرکت درمیآورد. به تلاش وادار میکند. او شما را آورده به اینجا. او خیلی چیز با ارزشی است.